دخترم...

ساخت وبلاگ

منتظر بودم خریدهای خانم مُسنی - همسن مادربزرگم - که بغل دستم ایستاده بود تموم بشه، یهو فروشنده بهش گفت "کنسروهاتون شُده 12 هزار تومن" و خانم هم تعجب کرد، فروشنده قیمت رو گرفت جلوش که ببینه، اونم گفت "من که چشمام درست نمیبینه" من خیر سرم اومدم لطف کنم و وظیفه شهروندیم رو انجام بدم گفتم "زده روش 5950 تومن مادرجان" که یهو برگشت گفت "مادرجان هفت جد و آبادته!!!" من و فروشنده همزمان قهقهمه زدیم، حساب کردم و اومدم دم در دیدم داره هنوز نگاهم میکنه! گفتم "خب بگم خواهر من خوبه؟" یه لبخند ریزی!!! زد و اومد برگرده که گفتم "خُب خداییش دخترم که نمیتونم بگم بهتون!" ...

پ.ن: خداوند این اعتماد به نفس رو از ما نگیره، خوب شد نگفت "خفه شو بی ناموس من قصد ادامه تحصیل دارم" :| والا!!!

شکارچی...
ما را در سایت شکارچی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ainsidemonster9 بازدید : 163 تاريخ : دوشنبه 8 خرداد 1396 ساعت: 6:31