گاهی به کتابهایت نگاه کن: یک بازی وبلاگی

ساخت وبلاگ

کتابها، خودشون که نه ... داخلشون پر از رمز و رازه، همون اول، دو صفحه ی اول! اگر از من میپرسیدن حتما صفحات اول کتابها رو حریم خصوصی اعلام میکردم، از این حریم خصوصی های بزرگ زیاد! هر از چند گاهی بعضی کتابها رو از داخل کتابخونه بیرون میارم، یه تعداد کتاب خاص رو! بازشون میکنم و جایی توی اون دو سه برگ اول رو میخونم؛ "تقدیم به..." ، "برای تو که..." ، "آهای فلانی..." ، لبخندی میزنم و یادم میاد که با "م" چقدر صمیمی بودیم، با "س" بساط ها داشتیم، به "ک" فکر میکنم و رابطه ی عجیب و غریبی که چند سال درگیرم کرده بود، یاد "ح" میفتم که هر بار میومد کافه، قطعا سراغی از من میگرفت، کسانی که الان نیستن، یا در دسترس نیستن، یا دیگه دوست نیستن، یا کلا از دسته آدمهایی هستن که برای من تموم شدن، آدمهایی که روزی بسیار دوستشون میداشتم! متن هایی میخونم از موندن، نرفتن، تموم کردن و تموم شدن، از آدمهایی که امروز به هیچ وجه نیستن! میخونم از قولهایی که شکسته شد و عمل نشد ... میدونید؟ قولهایی که صفحه ی اول کتابها به هم میدیم، برای من مثل دست گذاشتن روی قرآن هست، همونقدر مقدس، قسمها رو میخونم و میخندم، قول و قرارها، حال و احوالها، شوخی های بامزه و تیکه های جالب... دستخط های خوب و خرچنگ قورباغه، میخونم از کسانی که زندگیم رو ترک کردن. و بعد میخونم از کسانی که هستن... از خواهرم، از "ع" و از "ه" که جُفتشون حقیقتا بهترین رفقا و مردهای زندگی من هستن! میخونم از دوستانی که دارم، که همیشه دارمشون ... از هدیه های خدا که یادم میارن هنوز میشه زندگی رو تجربه کرد...

گذر عمر، اتفاقات، خنده ها و گریه ها و شکست ها و پیروزی ها و شادی ها و غم ها، همه توی کتابخونه ی شما ساکت و آروم نشستن، لازم نیست به ذهنتون فشاری بیارید ، کتابهاتون رو ورق بزنید...

*برای دیدن سایز بزرگتر تصویر، روی آن کلیک کنید*

بخشی از صندوقچه خاطرات کتابهای من، که میتونم و بیش از اون دلم میخواد با شما مرورش کنم ...

پ.ن 1: بیشتر ما حداقل یک بار کتابی هدیه گرفتیم که دوستی توش برامون متنی نوشته، کتابـ(ها)تون رو ببینید، اونهایی که نوشته دارن و آنچنان شخصی نیستن رو با ما به اشتراک بگذارید، از یه دونه تا خدا میلیون تا، هر چقدر دوست دارید، هر جوری که دوست دارید! این بار به جای اینکه خاطراتمون رو برای هم تعریف کنیم، اجازه میدیم خاطراتمون خودشون برای دوستانمون اتفاق بیفتن!

پ.ن 2: کل جماعت بلاگستان به صورت عمومی دعوتن! اما به صورت اخص من دعوت میکنم از...

خانمها: دخترک، تی رکس، یکتا، توکا، مگی، ندا، صبا، ماهی کوچولو، سجل، اوهام بانو، خانومی، پریسا حبه ی انگور مادر جدیدمون :دی، نگین، نفیسه، آبینه

و آقایون مظلوم بدبخت... حاج مهدی، دکتر میم، سروش، امین زُمر ZOMAR, not zamar و ... چقدر کم هستن آقایونی که من میشناسم :|

پ.ن 3: لینک پستها رو اگر بهم برسونید، طی یک پست جداگانه فهرستش رو منتشر میکنم!

پ.ن 4: این هم مثل بازی وبلاگی "با اینا تابستونو سر بُکُنید" از اول قرار نبود بازی وبلاگی باشه، داشتم مینوشتمش، دلم خواست شما هم بنویسید!

پ.ن 5: همه تون شرکت کنید، دوستانتون رو دعوت کنید و پست هایی که میبینید رو در اختیار من بگذارید! تا مثل پارسال، یه آرشیو خوب داشته باشیم! این بار از خاطراتمون!

پ.ن 6: عنوان بازی برداشتی است از نام فیلم گاهی به آسمان نگاه کن، ساخته ی کمتر دیده شده ی کمال تبریزی

باقی بقای خاطرات خوب همه ی شما!

بعدا نوشت مهم: دوستان عزیزی که در بازی شرکت میکنن و یا پست های دوستانشون رو میبینن، لطفا حتماً لینکش رو برای من بفرستن! حتماً!

شکارچی...
ما را در سایت شکارچی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ainsidemonster9 بازدید : 160 تاريخ : پنجشنبه 15 تير 1396 ساعت: 7:11