دوستان خیلی قدیمی!

ساخت وبلاگ

گروهی که جمعه صبح تا عصر  پارک لاله رو روی سرشون گذاشته بودن از دور دورها هم معلوم بود که سالهاست با هم رفیقن! صدای خنده ها، شوخی ها، ریسه رفتن ها، صمیمیت ها، دوستی ها و بغل ها و چه و چه! هدایایی که تک تکِ اون گروه برای فرد متولد جمع برده بودن آنچنان دقیق، هوشمندانه و مسئولانه انتخاب شده بودن که خبر از یک جمع بسیار قدیمی که سالهاست همدیگه رو با ریز جزییات میشناسن میداد و اینرسی ایستایی ای که باعث میشد این جمع در نهایت خستگی از هم جدا نشن عشقی رو فریاد میزد که مدتهای مدیدیه بین اونها ریشه دَوونده!

اما عمده افراد این گروه اون روز جمعه تنها بار دوم یا نهایتا سومی بود که هم رو میدیدن! نه قدمتی، نه عمقی، نه با هم زندگی کردنی! اما حالااونها یک سری دوست خیلی خیلی صمیمی و عالی هستن، که انگار بدون هم چیزی کم دارن، که انگار اصلا قبل هم بر عَبث میپاییدن، جمعی آنچنان زنده، سرحال، دوستانه، مثبت و درگیرکننده که هربار که بخشی از اعضاش نمیتونن در فلان مراسم و دیدار حاضر باشن، بقیه رو به انتقام گرفتن تهدید میکنن!!! جمعی که به معنای دقیق کلمه حاضرن برای هم هر کاری کنن!

جمعه 21اردیبهشت97 جشن تولد بلاگریِ زودهنگام من (دورهمی ورژن 5.0.1 بتا) رو با نصفی از بچه های دورهمی برگزار کردیم، و اونقدری خوش گذشت، و اونقدری بچه ها به من لطف داشتن، و اونقدری بچه ها با هم خوبن، و اینقدری همه به هم دلبسته شدیم که انگار کن بیست ساله با هم رفیقیم! به قول سید طه، وقتی خوب فکری میکنی میبینی خیلی خوش میگذره! عارفه هم خوب میگه، میگه جمع ما مثل مواده، معتادش میشی و هربار که بخشی از این دورهمی ها میشی دوز بیشتری رو نیاز داری! این جمع همون جمعیه که دو روزه به صورت پیگیرانه حال من رو میپرسه، چون بچه ها دیدن که موقع رفتن حالم بد شده بود، و دیشب همین جمع برای سلامتی من (و خوردن حلوام!!!) دعا میکردن :| :))!!! و باید تصدیق کنید که همچین کاری رو فقط رفقای خیلی خیلی قدیمی و صمیمی انجام میدن!

حالا باز بخشی از همین جمع، قراره سه شنبه با هم برن سینما، برن و "آن سوی ابرها"ی مجید مجیدی (دورهمی ورژن 5.0.2 آن سوی ابرها) رو ببینن!!! و بقیه میگن "جمعه برید" یا حتی میگن "این جمعه بدون دورهمی چیکار کنیم"؟

ما یک عالمه دوستهای خیلی خیلی قدیمی هستیم، به شدت حسادت آور و رشک انگیز و غبطه آلود!!! و این قدمت رو مدیون صفای باطنمون هستیم، نه گذر زمان! خدا همه ی شما رو برای من، و همه ی ما رو برای هم نگه داره!

پ.ن: و من عمیقاً احساس افتخار میکنم که هسته ی مرکزی گردآوری این جمع در کنار یکدیگه بودم! منی که از تبریز، گیلان، یزد و بقیه نقاط ایران اسلامی!!! بچه ها رو به تهران آوردم تا با هم آشنا بشیم... و عجب آشنایی ای!!! و بیشتر لذت میبرم وقتی میبینم من مرکز جمع شدن و دوست شدن افرادی بودن که به صورت تک تک و شخصی اگر قرار بود دوست انتخاب کنن اونقدری تفاوت با هم داشتن که انتخاب N+1 همدیگه هم نبودن! و من عملا احساس غرور میکنم که عامل اصلی نابودی کوهی از تفاوت ها و دیده شدن دریای زلال شباهت ها و دوستی ها بودم!

دوستتون دارم، واقعاً! دوستم داشته باشید، لطفاً!

شکارچی...
ما را در سایت شکارچی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ainsidemonster9 بازدید : 230 تاريخ : يکشنبه 6 خرداد 1397 ساعت: 4:59