و در ادامه

ساخت وبلاگ

1- دو تا دیگه از کابوسهام یادم اومد! یکی برای دوازده سیزده سال پیش که دیدم یه مار خیلی بزرگ، خیلی خیلی بزرگ، از پشت کمد در اومد و حرکت کرد به سمت یخچال، و وقتی رفت پشت یخچال اون رو یه تکون خیلی شدید داد و همونجا به من زُل زد! یکی هم برای شش هفت ماه پیش که دیدم از در تراس که توی اتاقمه یه هیولای سفید رنگ خیلی خیلی بزرگ وارد شد و پیچید سمت من و راه افتاد طرفم، هر قدم که برمیداشت خونه میلرزید، سرش به سقف چسبیده بود و چونه اش تا زانوش میرسید!!!

2- یکی دیگه از دوستان چند وقت پیش از مشهد مقدس لطف کردن و نشون دادن که من چه وب با نفوذی هستم!

ما اینیم به هر حال! منتظر دیگر نقاط جهان و طرفداران بی شمار من باشید! #ما_بیشماریم :|

3- یکی از دوستان در مورد جدا شدن روح از بدن یک متنی برام فرستاد که من به رسم امانت همینجا میگذارم تا بخونید، نظرش اصلاً نظر من نیست و فقط نقطه نظرات مشعشع خودش رو بیان میکنه:
خارج شدن روح از بدن ، واقعی است و حقیقت داره .
با یه چراغ فسقلی مطالعه که نور کمی بده ، هم توی خواب اذیت نمیشی ، هم اتاق یه روشنایی ای داره و در روشنایی ، چیزی نمیبینی. ( البته راه حل موقتی هست . دائمیش رو میگم در بررسی از مرجع ادامه طبق کپی رایت )
تغییر خواب ، کنترل خواب ، یا علائمی گذاشتن که موقع ترس ، آدم بیدار شه ، خیلی راحت و شدنیه ، اما غلطه ! چرا ؟ چون اون لحظه مشکلو حل میکنی اما صورت مسئله همچنان باقیست و باز هم کابوس میبینی . راه کار چیه ؟ خیلی راحت : مقابله و مبارزه . یعنی به مرور که تمرین کنی و قبل از خواب ، این رو توی ذهنت بکاری ، بعد از مدتی میبینی که کابوسهات کمتر و کمتر میشن . کابوسها همه از ترسهای ما نشات میگیره و دلیل اینکه باید مقابله کنیم باهاشون همینه . زمانی که چیز ترسناکی ببینی ، اگه فقط وایستی ، 80 درصد خودشون از بین میرن ! اون 20 درصد بقیه هم نیاز به جرات و جسارت مقابله داره . نه مثل فیلمهای علمی تخیلی ! همین که جلوشون وایسی ، تا حد زیادی ماجرا حل میشه . شلوغی ذهن و دغدغه ها هم که خب خودش باعث کابوس دیدن میشه . راهشم اینه که یکم سوت بزنی ! یعنی به ذهن استراحت بدی . نذاری اینقد هی کار کنه و کار کنه و کار کنه .
یه کتاب که حس خوبی داری بهش ، رو دم دستت بذار و موقع خواب ، چند خطی ازش بخون . کتابهای معنوی مثل کتابهای خلیل جبران هم خوبه . چیزای معنوی با موضوع عشق ، خدا و از این چیزا .
این لایه لایه خواب دیدن هم مال فکر کردن بیش از حد هست . ذهن داغ میشه اینطوری میشه . توی ضمیر ناخودآگاه این اتفاق میفته . یعنی اینکه ممکنه خودت بگی من زیاد فکر نکردم . اما در واقع ذهنت از شلوغی بیش از اندازه و اینکه نمیدونه به کدوم فکر اهمیت بده ، در هجمه ای از افکار گرفتار میشه . و لایه لایه دیدنها هم دلیلش اینه .
حس تنفر و بد اومدن و انزجار از آدمها یا موقعیتها ، یکی از دلایل دیگه اش هست . یه قانونی هست که اصن نمیدونم توی روانشناسی هم هست یا نه ، که میگه تا عشق نورزی ، نفرت از بین نمیره و رها نمیشی . تا فکر کردن به چیزی رو متوقف  نکنی ، اتفاق نمیفته . رها کردن . رها کردن یعنی تلاش نکنی که رها کنی . همینطوری با آرامش باهاش بازی کنی . با هر چیزی که ذهنت و روحت رو آزار میده ، بازی بازی کنی و مثل موم تو دستت بگیریشون . اینجوری کنترلشون دستته . و توی رویاهاتم تاثیر میذاره . یعنی هی فکر نکن که من کابوس نبینم . بدتر کابوس میبینی ! به حاش ، به خودت بگو که همش که کابوس میبینم ، خب حالا بازم ببینم . اتفاقی نمیفته که . یعنی خودتو بنداز توش . مثل چیزایی که توی روانشناسی میگن که با ترسهات روبرو شو . ( فکر کنم میگن . نمیدونم ) کابوسها از هر نوع فوبیایی میاد که توی بیداری داریم .
اونم که نور رفت تو دهنت ، رویای خوبیه . کابوس نیست . حالا شاید بعدا راجع به این چیزا صحبت کردیم .

نوکرم.

4- حتی نوکرم هم هست :))

5- خدایی به من میگه کتاب معنوی بخون :|

6- و در نهایت یک عدد آهنگ پست راک خوب مهمونتون میکنم:

All You've Seen - M.S.M - Post-Rock

شکارچی...
ما را در سایت شکارچی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ainsidemonster9 بازدید : 175 تاريخ : چهارشنبه 30 آبان 1397 ساعت: 1:40