کابوس بیداری

ساخت وبلاگ

تازه دانشگاه قبول شده بودم، سال هشتاد و شش، نشسته بودم عقب ماشین، کنارم دختر عمه ام، جلو هم بزرگترین دخترعمه ام که همسن پدرمه و شوهرش! یادم نیست کجا میرفتیم، یادمه جر و بحثشون شد، از همین جر و بحث های زن و شوهری، با هر اخم و هر حرفیشون ضربان قلبم تندتر میشد، عادت کرده بودم ضربان قلبم توی همچین شرایطی تند بشه، یعنی چیزهایی دیدم که همچین اتفاقاتی بزرگترین فشار روانی ممکن رو روی من وارد میکرد، همونجور اونها با هم جر و بحث میکردن و من بیشتر استرس میگیرفتم، قلبم تندتر میزد، نا آرومتر و احتمالا سفیدتر میشدم و همینطور که من بیشتر گوش به زنگ خطر میشدم، این یکی دختر عمه ام که کنار من نشسته بود بلند تر میخندید، با هر حرفشون از ته دل میخندید، جدی میخندید، براش خنده دار بود!

شما که نمیدونید، من نزدیکهای سی سالگی هستم و هنوز هم وقتی زن و شوهری با هم حرف بزنن و صداشون از یه حدی بالاتر بره و لحنشون از یه درجه ای غیردوستانه تر بشه ، با تمام وجودم استرس میگیرم، وحشت میکنم، وحشت مطلق! و اگر ادامه بدنش همینطور بدتر میشم! دعوای زن و شوهری - که حتی در مخیلات شما نمیگنجه تا چه جایی ممکنه پیش بره - ممتد ترین کابوس زندگی من بوده، کابوس بیداری!

شکارچی...
ما را در سایت شکارچی دنبال می کنید

برچسب : کابوس در بیداری,تله فیلم کابوس بیداری, نویسنده : ainsidemonster9 بازدید : 163 تاريخ : چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت: 22:34