او فوق لیسانس دارد

ساخت وبلاگ

"عزیزم میای بالا مثل یک دوست معمولی رفتار کن دفتر حراست اینجاست یکی ام توشه"
این پیام قبل از ایست آسانسور در طبقه ی هفتم اومد :|
قبل از اومدن اساتید شرایط حاکی از آن بود که هولدن سر سوزنی استرس ندارد...برخلاف من که دل و روده م به هم ساییده می شد...کل مدت دفاع خودپنداره خودکارآمدی و اضطراب هولدن رو با توجه به توضیحات خودش بررسی کردم و این فرضیه اثبات شد که به دلیل چسبیده به سقف بودن خودپنداره ی فرد مذکور استرس زیر خط وجود بوده اصلا و خودکارآمدی به حدی رفت بالا که نمره ی کامل گرفت :دی
خانومی جان عزیزمان افتخار داد و اومد و با اون کادو های خوشگلش کلی ذوق مرگم کرد...ته تمام جملاتی که منو خانومی میگفتیم با "از نظر فوق لیسانسه ها..." توسط هولدن تموم میشد:|
از طبقه ی هفتم تا هم کف هیچ کس بی نصیب نموند...قرار شد امروز ملت ایران شادی و پایکوبی کنند٬ ورود امام خمینی رو بندازن یک روز دیگه:))
نحوه ی اطلاع دادن به اساتید و دانشجویان و رهگذران و صاحب دکه روزنامه فروشی بماند٬ قشنگِ ماجرا اولین دیالوگ حین سوار شدن به تاکسی بود: "آقا پز بدم؟!!" :)) و شرح ماوقع دفاع و همراهی راننده و... منو خانومی کبود شدیم از فرط خنده و نرسیدن اکسیژن...:)) بعد از اون:
- چایی بخوریم؟! هولدن: فوق لیسانسه ها........
- بریم نهار؟! هولدن: از نظر جامعه فوق لیسانس......
- کی؟! هولدن: فوق لیسانس.......
- چی؟! هولدن: فوق لیسانس.....
- کجا؟! هولدن: فوق لیسانس......
موقع خداحافظی دست تکون دادیم با خانومی گفتیم خداحافظ...هولدن: "فوق لیسانس" :))
و رفتیم...

۱۲ بهمن ماه ۱۳۹۵ شمسی پس از ۷ترم دانشجو بودن:))

و پس از آن دنیای روانشناسی قسمت سوم خود را آغاز نمود...

***

پست میهمان از ملودی شامگاهی، خانوم بچه های من :)

شکارچی...
ما را در سایت شکارچی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ainsidemonster9 بازدید : 222 تاريخ : شنبه 30 بهمن 1395 ساعت: 10:53